به نظر شما اختلاف نتایج دانشآموزان در ارزشیابیهای داخلی و بینالمللی تیمز و پرلز ناشی از چیست؟ این اختلاف بین ارزشیابیهای معلمان و امتحان نهایی هم دیده میشود.
تمایز ارزشیابی تیمز و پرلز با ارزشیابیهای داخلی در این است که مفروضات ما با مفروضات آنها فرق میکند. به صورت مصداقی اگر بخواهم اشاره کنم اینکه عناوین و سرفصلهای کتابهای آموزش و پرورش ایران با سرفصلهای مبنای تیمز و پرلز متفاوت است. در واقع معلمان ما بدلیل کمبود وقت مجبور میشوند برخی از سرفصلها را حذف کنند؛ اما در آزمونهای بینالمللی از کل مباحث سوال میشود. بهعنوان مثال در پایه دهم زمان تدریس درس هندسه یا جبر با درس ایمنی و بهداشت یکسان است. در حالی که سرفصلهای ریاضی زمان بیشتری لازم دارد. کسی که چنین برنامهریزی انجام داده، اشتباه کرده است. ظاهر امر این است که سرفصلهای درس ریاضی ایران با سنگاپور و ژاپن و فنلاند یکسان است اما در عمل زمان کمتری برای ارائه آن وجود دارد. بنابراین اگر قرار است نظام ارزشیابی ایران با نظام ارزشیابی تیمز و پرلز مقایسه شود، باید بدانیم که این دو با هم تفاوت دارند. مفروضاتشان فرق دارد.
اما درخصوص تفاوت نتایج ارزشیابی معلمان و امتحانات نهایی باید گفت معلمان از دانشآموزان خود بر اساس سرفصلهایی که درس دادن امتحان میگیرند اما در امتحان نهایی فرض بر این است که دانشآموزان همه سرفصلهای کناب را در مدت زمان یکسان و با یک کیفیت آموزش دیدهاند. در حالی که مثلاً در منطقه یک تهران ممکن است این برنامه خوب اجرا شود؛ ولی در سیریک استان هرمزگان یا سرخس استان خراسان این اتفاق نیفتد. از این رو میانگین نمره امتحانات در یک منطقه ۱۸ میشود و در یک منطقه ۳ یا ۵ میشود. این مسائل گویای این است که ما در ایجاد فرصتهای برابر و عدالت آموزشی دچار مشکل هستیم.
آیا به نظر شما نظام ارزشیابی فعلی بیانگر وضعیت واقعی یادگیری دانشآموزان است؟
به نظر بنده امتحانات نهایی باید در سه مقطع ششم، نهم و دوازدهم انجام شود. این مسئله در سند هم اشاره شده است؛ اما آموزش و پرورش با منابع محدودی که دارد، توان اجرای آن را ندارد. یک کارکرد آن بهبود فرآیند یادگیری و دیگری تحلیل دقیق سیستم است. بدین صورت که در امتحانات نهایی ۶۰ درصد دانشآموزان قبول میشوند؛ این یعنی میانگین نمره دوازده است. نمره ۱۲ نشان میدهد ۴۰ درصد کتابها و بودجه هدر رفته است. بهعبارت دیگر چهل درصد از ۴۰ هزار میلیارد بودجه آموزش و پرورش در طول یک سال از بین رفته است. به بیان دیگر یعنی معلم ۴۰ درصد کتاب را نتوانسته است به دانشآموز منتقل کند. اینکه هر سال میانگین نمره ۱۲ باشد، مؤید آن است که مشکل از دانشآموز نیست؛ بلکه نشان دهندهی آن است که ما برای بهبود این وضعیت برنامه نداشتیم. ما بعد از امتحان نهایی، نتیجه را به معاونت آموزشی، سازمان پژوهش و دیگر جاهای ذینفع اعلام میکنیم تا علل را بررسی کنند. همچنین زیر سوالاتی که کمتر از ۵۰ درصد کل دانشاموزان کشور به آن پاسخ دادهاند، علامت میگذاریم تا سازمان پژوهشی و سازمان سنجش بررسی کنند. شاید محتوا سختی دارد و با روانشناسی رشد بچه متناسب نیست، شاید ارتباط طولی آن با محتوای قبلی و بعدی برقرار نیست، شاید تفسیر بیشتری میخواهد، شاید متن خوب نوشته نشده است.
زمانی ارزشیابی آموزشی میتواند موثر باشد که امتحان نهایی علاوه بر پایه دوازدهم، در پایههای نهم و ششم هم اجرایی شود. یعنی حداقل در سه مقطع تحصیلی سنجش ملی داشته باشیم. لاجرم باید سنجش ملی را انجام دهیم چه به صورت امتحان نهایی یا آزمون جامع. اکنون جای این سنجش در پایه سوم، ششم و نهم خالی است. اگر در پایه ششم و نهم این سنجش انجام شود میتوان حتی برای پایه دوازدهم آن را اجرا نکرد. یعنی اگر دلیل ما کمبود منابع است بهتر است به جای پایه دوازدهم، در پایه نهم امتحان نهایی اجرا شود. الان این بحث در وزارت آموزش و پرورش به طور جدی مطرح است که به دلیل هزینههای زیاد برگزاری امتحانات نهایی، این مسئله را به طور کلی حذف کنیم. با این استدلال که اگر قرار نیست نتیجه این آزمون در کنکور موثر باشد، آن را برگزار نکنیم.
اصلاح نظام ارزشیابی چقدر میتواند در بهبود نظام تعلیم و تربیت مؤثر باشد؟
برای بهبود نظام تعلیم و تربیت، ارزشیابی گام آخر است. حداقلها باید فراهم شده باشد؛ این حداقلها عبارتاند از وجود معلم متخصص در رشته خود در کلاس درس، فضای حداقلی، بودجه کافی برای پرداختها و جلوگیری از کاهش انگیزهها و تعطیلی کلاسها. نمیتوان از معلم توقع داشت خوب کار کند اما به موقع حقوقش پرداخت نشود یا در رشته تخصص خود تدریس نکند یا برای دانشافزایی او کاری صورت نگیرد. بدون درنظر گرفتن این اشکالات و تلاش برای رفع آنها، نیازی به هشدارهای نظام ارزشیابی نیست.
به اعتقاد بنده در نظامی که آموزش امر حاکمیتی است و برای حاکمیت مسئله بسیار مهم است و بر روی محتوای آموزشی حساسیتهای اجتماعی، سیاسی و ایدئولوژیک وجود دارد جایگاه آموزش و پرورش باید در ذیل عالیترین مقام تعریف گردد. آیا اهمیت تعلیم و تربیت از صدا و سیما به عنوان رسانه ملی که رئیس آن توسط رهبری منصوب میشود کمتر است؟ من میگویم نظام تعلیم و تربیت را باید از دولت جدا کرد و به اصل حاکمیت تعمیم داد. باید رئیس نظام تعلیم و تربیت حداقل برای ۱۰ سال منصوب شود. چون برنامههای نظام آموزشی کمتر از ده سال قابل تحقق و همچنین ارزشیابی نیست. در حالی که میانگین عمر وزرای این وزارتخانه به دو سال نمیرسد، براین اساس پس از تعریف جایگاه این نظام، میتوان سایر اصلاحات مرتبط با آن را انجام داد. بدون تعریف این جایگاه، سایر اصلاحات امکانپذیر نیست.
یکی از اصلاحاتی که باید صورت بگیرد کاهش پستهای اداری در آموزش و پرورش است. حدود ۷۰۰ الی ۸۰۰ اداره آموزش و پرورش در کشور وجود دارد. هر کدام از ادارات آموزش و پرورش به اندازه یک فرمانداری نیرو دارند. بنابراین لازم است در این حوزه اصلاحاتی صورت بگیرد. خروج این عوامل از ادارات به نفع مدرسه است. نیرویی که باید معاون مدرسه باشد، در اداره سمت کارشناسی دارد.
نکتهی اصلاحی دیگر، ساخت مدارس در فواصل نزدیک در یک منطقه است. طبق سند تحول بنیادین آموزش و پرورش، باید از مدارس کوچک به سمت مدارس متوسط و بزرگ رفت. هیچ کدام از چرخشهای تحولی سند با ساختار فعلی آموزش و پرورش قابل تحقق نیست، چه در حوزه زیر نظام فضا و تجهیزات، چه در حوزهی نظام زیر نظام رهبری مدیریت، زیر نظام پژوهش و ارزشیابی، زیر نظام برنامه درسی ملی، زیر نظام مالی و زیر نظام نیروی انسانی. باید مدارس کوچک تعطیل و مدارس بزرگتر ساخته شود. مدرسه بزرگ مدرسهای است که فرهنگ سازمانی در آن حاکم خواهد شد؛ یعنی نظام مدیریت آن معنادار خواهد بود. در مدارس بزرگ امکان برنامهریزی هست چون پول، فضا و امکانات وجود دارد. در مدارس بزرگ با افزایش تعداد دانش آموز، مدیر میتواند توجه خیرین را جلب کند، از اولیا کمک بگیرد. در مدرسه بزرگ به مدیر اختیارات تنفیذ میشود و در این صورت مدرسه محوری تحقق مییابد. اما با مدرسه سی دانشآموزه، مدرسه محوری امکانپذیر نیست.